جی کی رولینگ
زندگی جی کی رولینگ
رولینگ در جولای سال 1965 به دنیا آمد. پدرش مهندس و مادرش تکنسین بود. خانواده او وضع مالی خوبی داشتند. او در امتحان ورودی آکسفورد شرکت کرد ولی پذیرفته نشد و بعدازآن، تصمیم گرفت در رشته ادبیات فرانسه در دانشگاه اکستر انگلستان مشغول به تحصیل شود. بعدازاینکه از دانشگاه فارغالتحصیل شد در سال 1990، در سازمان عفو بینالملل بهعنوان مترجم مشغول به کار شد. دو سال بعد با یک روزنامهنگار پرتغالی آشنا شد. کمی بعد از آشنایی، با هم ازدواج کردند. بچه دارشدند و نام دخترشان را جسیکا گذاشتند.
دشواری های زندگی جی کی رولینگ
پس از ازدواج، رولینگ فهمیدشوهرش مرد رؤیاهای او نبوده است. شوهرش با او بدرفتاری میکرد. سالهای 1992 و 1993 زندگی برایش جهنم شده بود.ازدواجی که بسیار شیرین به نظر میرسید، برای جوآن تلخ و مشقت زا بود. بدرفتاریهای شوهرش او را به جنون کشانده بود. بالاخره تصمیم گرفت از شوهرش جدا شود و در سال 1993 این کار را انجام داد.حالا جوآن، زنی جوان اما فقیر، افسرده و شکستخورده بود. بهقدری تحتفشار بود که چندین بار دست به خودکشی زد؛ اما هر بار خودکشیهایش ناموفق بود.وضعیت روحی او بسیار وخیم بود؛ به همین دلیل مدتی در درمانگاه افسردگی بستری بود. شغلی نداشت و با مستمری ناچیز دولت زندگیاش را میگذراند. جوآن تصمیم گرفت روی نوشتن تمرکز کند تا از بیکاری کلافه نشود.روزی خواست برای دخترش، جسیکا نان بخرد. آخرین پِنی داخل جیبش را خرج کرد و در راه خانه به این میاندیشید که فردا باید چگونه زندگی را بگذراند؟
شروع دوران جدید
در قطار منچستر به لندن متحول شد. حدود 4 ساعت قطار تأخیر داشت. در این شرایط اغلب افراد کلافه میشوند و بدوبیراه میگویند. اما برای این خانم قضیه فرق داشت… ایدهای به ذهنش رسید. خلاقیت جوآن شکوفا شد. در تمام این 4 ساعت ایدهاش را پرورش داد. وقتی به خانه رسید، بهجای اینکه مستقیماً به سمت رختخواب برود، پشت میزش نشست و ایدهاش را روی کاغذ ریخت.
گویی به او الهام شده بود…تند تند مینوشت. روی کاغذ پسرکی عینکی و لاغر با توانایی جادوگری خلق کرد.فکر میکنید این خانم که داستان زندگیاش را خواندید که بود؟ او نویسنده کتابهای پرفروش «هری پاتر» است. از آن شب، رولینگ نوشتن کتابش را شروع کرد. با ماهیانهای اندک، زندگی او و دخترش میگذشت. در زمستان خانه جوآن وسایل گرمایشی نداشت. به همین دلیل روزها مجبور بود با دخترش به کافههای سطح شهر برود. رولینگ ، جسیکا را میخواباند و بعد در گرمای مطبوع کافه و پشت میزهای آن، نوشتن را شروع میکرد.