درس 3 از 4
درحال پیشرفت

درسنامه

مفهوم ناسیونالیسم با شکل فعلی و مرسومش در جهان، از اوایل قرن نوزدهم در آلمان پدیدار و مطرح شد و اصولاً یکی از تبعات و واکنش‌هایی است که در برابر انقلاب کبیر فرانسه در اروپا به وجود آمد. آزادی و برابری، که تنظیم‌کنندگان اعلامیه حقوق بشر مدعی به ارمغان آوردن آن برای بشریت بودند، در ذات خود مرز و ملیتی نمی‌شناختند. فیخته، فیلسوف آلمانی، از پیشروان این شوق و انتشار ناسیونالیسم بود. او اولین کسی بود که در برابر تبعیض در آلمان فریاد اعتراض برداشت؛ بدین ترتیب، ناسیونالیسم آلمان، که بعدها زاییده‌ تز ناسیونالیسم در جهان شد، به وجود آمد.

ناسیونالیسم یا ملت‌گرایی، در اندیشه واضعان غربی‌اش، یعنی مردمی که در قالب مرزهای جغرافیایی معین، نژاد، سابقه تاریخی، زبان، فرهنگ و سنن واحد گرد آمده‌اند، به عنوان یک واحد تفکیک‌ناپذیر مبنا و اصل قرار داده و آنچه را که در حیطه منافع و مصالح، حیثیت و اعتبار این واحد قرار گیرد، خودی و دوست می‌دانند و باقی را بیگانه و دشمن می‌خوانند.

در قرن نوزدهم، سه واکنش یا گرایش اساسی در برابر شعارهای انقلاب فرانسه ظهور کرد:

  1. واکنش ناسیونالیستی
  2. واکنش محافظه‌کاری
  3. واکنش سوسیالیسم

دو گرایش نخستین را، فیلسوفان سیاسی، منحرف از اصول یا ضد انقلابی و گرایش سوم را، عدالت‌طلبانه خوانده‌اند. ناسیونالیسم پس از فیخته، متفکرانی چون شارل موراس و بارس را داشت که به‌طور کلی، افکار و عقاید ناسیونالیستی کشورهای مختلف اروپا را تدوین و تنظیم کردند. موراس، فکر “واحد ملی تفکیک‌ناپذیر” را تا آنجا پیش برد که برای مجموعه ملت یک شخصیت واقعی حاکم بر شخصیت و اراده فرد قائل شد. همین فکر بود که منشأ پیدایش رژیم‌های توتالیتر و مرام نازی در آلمان و فاشیسم در ایتالیا گردید. از آن پس، سراسر قرن نوزدهم تا نیمه اول قرن بیستم، دوران ظهور و بروز و تکامل افکار ناسیونالیستی در جوامع اروپایی بود.

ناسیونالیسم ملل اروپایی، در شکل افراطی خود، به صورت نژادپرستی و راسیسم جلوه کرد و دو جنگ جهانی را به وجود آورد. بالاتر از آن، همین ناسیونالیسم اروپایی بود که علی‌رغم همه شعارهای آزادی و برابری نوع انسان، استعمار ملل شرق و آفریقا و آمریکای جنوبی را توجیه و تصدیق کرد. قرن نوزدهم و نیمه قرن بیستم یا دوران شدت و وحدت استعمار اروپا در آسیا و آفریقا، مرادف و همزمان با تجلی و توسعه افکار ناسیونالیستی بود.

معیارهای کلاسیک

احساس ملی یا ناسیونالیسم عبارت است از وجود احساس مشترک یا وجدان و شعور جمعی در میان عده‌ای از انسان‌ها که یک واحد سیاسی یا ملت را می‌سازند. این وجدان جمعی است که در درون شخصیت افراد حاضر جامعه و میان آن‌ها و گذشتگان و اسلافشان رابطه و دلبستگی‌هایی ایجاد می‌کند و روابط و مناسبات آن‌ها را با هم و با سایر ملل رنگ می‌دهد و آمال و آرمان‌های آنان را به هم نزدیک و منطبق می‌سازد. تعریف کلاسیک غربی این است که این وجدان جمعی زاییده شرایط اقلیمی، نژادی، زبان مشترک، سنن و آداب تاریخی و فرهنگ مشترک است.

ولی دقت بیشتر در واقعیات فردی و اجتماعی بشر نشان می‌دهد که این عوامل، نقش بنیادی و درونی در تکوین وجدان جمعی ندارند و نمی‌توانند برای همیشه منبع و ملاط چسبندگی و پیوستگی افرادی از ابناء بشر تحت یک ملیت گردند.

زبان

بدیهی است که در اولین مراحل تکوین یک ملت، زبان و سنن مشترک عامل آشنایی و نزدیکی افراد به هم و کانالی برای ارتباط قلوب و عواطف و در نتیجه رشد شعور جمعی و ملی است. ولی وقتی به گذشته ملل مراجعه می‌کنیم، عامل زبان مشترک را نه یک عنصر سازنده بلکه عاملی محصول ملیت می‌یابیم. زبان هیچ‌یک از ملت‌ها از ابتدا به صورت فعلی نبوده، بلکه پس از جمع شدن و پیوند یافتن قلوب جماعت در سرزمینی معین، زبان آن‌ها هم با ایشان به وجود آمده، تکامل پیدا کرده و قواعد و اصول آن گسترش یافته و در طی قرن‌ها، با برخورد با زبان‌های ملل دیگر تغییر شکل‌ها و تحولات ممتدی به خود پذیرفته تا به حد امروزی رسیده است.

نژاد

تحقیقات تاریخی و جامعه‌شناسی نشان می‌دهد که همه نژادهای بشری، در صورت حضور شرایط اجتماعی و اخلاقی معین، می‌توانند از تمام خصوصیات انسان‌ها برخوردار شوند. و این حاکی از آن است که مختصات نژادی اصالت دائمی و لایزال ندارد و در شرایط اجتماعی و اخلاقی دیگر می‌توان آن‌ها و نقش و اثر آن‌ها را تغییر داد. ملت الجزایر نمونه و شاهد دیگری از این مدعاست.

مشترکات ناشی از خصوصیات نژادی، اغلب بیش از آنکه عامل ربط‌دهنده و پیوند باشد و مایه استحکام وجدان جمعی و همبستگی ملی گردد، یا جدایی و تنافر می‌آفریند یا ملیتی ضعیف و ناپایدار می‌سازد.

سنن

رسوم و سنن و حتی فرهنگ‌ها نتیجه و محصول فعالیت ارادی و آگاهانه انسان‌های گذشته است و اگر از گذشته تا حال رابطه و پیوندی بین افراد و واحدهای جامعه نباشد، این سنن هرگز نسل به نسل منتقل نمی‌شدند. تا ملیت و وجدان جمعی نباشد، سنت و فرهنگی منتقل نمی‌گردد، پس سنت‌های ملی موجود هم خود محصول ملیت است و حیات و فعالیت انسان‌ها نه مایه و پایه آن. وانگهی، سنت‌های اجتماعی موجود در یک ملت بر دو نوع‌اند: آن‌هایی که از معالی اخلاق و مجاهدات و مبارزات گذشته، که از خصایص مقدس انسانی است، و تلاش‌های او برای حاکم ساختن عدل و نیکی و خصائل نشأت گرفته‌اند، و آن‌هایی که از جهل و دنیاپرستی و روابط ظالمانه اجتماعی سرچشمه می‌گیرند. حاصل سنت‌های دسته اول، زنده ماندن و حرکت و رقا و شکوفایی ملتهاست، و محصول دومی، عقب‌ماندگی و انحطاط و تحقیر و اسارت مردم است در دست ارباب ثروت و حکومت.

شرایط اقلیمی و طبیعی

اصولاً تکامل موجودات زنده در جهت آزادی از طبیعت و محیط بیرونی و نیز از غرایز درونی بوده است. در جامعه انسانی نیز در اولین مراحل تکوین و تکامل، وابستگی‌های افراد به هم ناشی از غرایز درونی یا عوامل طبیعی و محیطی بود. همیشه عاملی اساسی‌تر و مخفی‌تر در وجدان‌های مردم رو به بیداری و زنده شدن می‌رود و موجب حیات و تظاهر خارجی آن گاه به لباس زبان و زمانی به پوشش سنن ملی معینی جلوه می‌کند. غرض از تحقیق و پویندگی حقیقت این است که از این تجلیات و ظهور و نمودهای خارجی به سوی واقع مکنون حوادث و اشیاء هدایت شویم.

فرانتس فانون، نویسنده و جامعه‌شناس آفریقایی که در زمینه بیداری شعور ملی در میان ملل آفریقایی تحقیقات روانی و جامعه‌شناسی جالبی کرده است، به همین نتیجه می‌رسد که عوامل تاریخ، زبان، سنن و شرایط اقلیمی مشترک در پیدایش شعور ملی نقشی لحظه‌ای دارند نه دائمی. استقلال سیاسی که پیاده شده و مهبط احساسات ناسیونالیستی و وجدان جمعی ملل و آرمان مشترک آن‌ها بوده و هست، امروزه لااقل برای کشورهای دنیای سوم، با وجود و حضور استعمار جهانی، فروغ و معنای خود را از دست داده است.

غرب امروز، به لحاظ فرهنگ و اقتصاد، به صورت یکپارچه در برابر دنیای سوم قرار گرفته است. بنابراین رنگ‌های ملی و تضادهای ناسیونالیستی را، لااقل در حیطه منافع اقتصادی مشترک منطقه‌ای، کنار گذاشته‌اند. در کشورهای دنیای سوم (کم‌رخش یا در حال رشد)، از یک طرف، سررشته اقتصادی و طبقه حاکمه اقتصادی در بند و تحت سلطه و فرمان قدرت‌های اقتصادی کشورهای بزرگ قرار دارد، و از طرف دیگر، رهبری فرهنگی آن‌ها نیز از طریق روشنفکران تحت تأثیر و دنباله‌روی فرهنگ مسلط غرب است.

نقش روشنفکران

در اجتماعات استعمارزده و عقب‌مانده، معمولاً روشنفکران هستند که می‌خواهند یا می‌کوشند که این شعور و وجدان جمعی را در مردم وطن خود بیدار کنند. اعتماد به معلومات و محفوظات و غروری که عادتاً به سبب جهل و عقب‌ماندگی نوعی توده مردم در روشنفکران این‌گونه سرزمین‌ها وجود دارد، مانع نقد دقیق و تحلیل حوادث و واقعیت‌ها می‌شود. “سال‌ها و قرن‌ها حوادث دردناک لازم است تا این‌گونه روشنفکران از خواب خرگوشی بیدار شوند” و حقیقت و ارزش عقاید آن‌ها برای مردم فریب‌خورده روشن گردد.

از این گذشته، این‌چنین روشنفکران، تنها در مراحل اولیه حرکت فکری و عملی خود است که بیدار کردن وجدان ملی را وجهه همت خود قرار می‌دهند. در اندک زمانی، به دلیل ماهیت روحیات و افکاری که دارند، الگوهایی از ظواهر تمدن و طرز زندگی غربی برای خود می‌سازند که به زودی آنان را به سوی زندگانی راحت و مرفه اروپایی می‌کشد و این کشش نیز در ذات خود مستلزم سکوت و احياناً سازش با عوامل ظلم و فساد زمانه شده و حل شدن در دستگاه استعماری و خدمتگزاری آن را ایجاب می‌کند.

مرحله دوم، در تحلیل قانونی آن زمانی است که روشنفکر جامعه عقب‌مانده تصمیم می‌گیرد با صمیمیت بیشتری به ملت خود بپردازد، ولی چون موجود ملت را آمیخته با بدبختی و پریشانی و جهل و عقب‌ماندگی می‌یابد، به سوی روزگاری از تاریخ ملت خود می‌رود که در آن جلال و شکوه و مجد و عظمتی یا حداقل زرق و برقی سراغ بگیرد. بدین جهت یکباره جامعه حالیه را با تمام دلبستگی‌هایش رها می‌کند و از فراز قرن‌ها، قرن‌هایی که همراه با آدم‌های خود، زنجیروار سلسله علت و معلول روزگار فعلی را ساخته است، پرواز می‌کند و به هزاران سال قبل خیز برمی‌دارد. و اگر در تاریخ واقعی ملت خود چنین روزگاری را نیابد، به سوی افسانه‌های کهن رو می‌آورد. ارزش کار و اندیشه این دسته از روشنفکران نیز همانقدر است که در کتاب‌ها بماند.

منزل سوم تحول روشنفکر زمانی است که وی خیال‌پردازی‌ها را رها کرده، با خلق وطن خود آشتی کرده و با درد و غم‌های آن‌ها آشنا شده، طعم محرومیت‌ها و فشارها را چشیده و به دلبستگی‌های توده بستگی پیدا کرده است. تنها از این‌جا است که روشنفکر، به شرط صداقت و عدم تقلید و دنباله‌روی از استادان غربی‌اش، نقش سازنده و پیشروی خود را در ساختن و پرداختن و برانگیختن شعور و وجدان ملی باز می‌یابد و هر اندازه در این راه صمیمیت و گذشت بیشتری نشان دهد، محصول و تأثیر اندیشه و عمل او وسیع‌تر و سریع‌تر می‌شود.

بنابراین، عوامل متعارف زبان و فرهنگ و سوابق تاریخی و نژادی، گرچه در مبادی تکوین یک ملت مؤثرند، ولی نقش اساسی و همیشگی ندارند. بدین جهت است که می‌گوییم نقش این عوامل اصالت ندارد؛ نه جوهر، بلکه اعراض‌اند.

درد مشترک

اتفاقاً پیدایش و تولد ناسیونالیسم ملت‌ها کاملاً مصادف با زمانی بوده است که توده‌های مردمی یک احساس درد یا خلأ عمومی و مشترک را تجربه کردند. ناسیونالیسم آلمانی همان زمان متولد شد که مردم از تبعیض‌ها و دخالت‌های فرانسویان احساس درد کردند. ناسیونالیسم ایتالیا، مجارستان، هند، هندوچین و الجزایر نیز زمانی به وجود آمد که یک احساس خلأ و درد، همه یا اکثریت مردم این کشورها را فرا گرفت. محققان غربی تاریخ ایران می‌گویند در حقیقت ناسیونالیسم یا احساس جمعی ملیت در ایران از زمانی متولد شد که نهضت تحریم تنباکو به راه افتاد؛ یعنی زمانی که جماعتی از مردم ایران احساس درد استعمار کردند. بنابراین، وجدان جمعی و احساس ملیت یا ناسیونالیسم در میان گروهی از مردم، زمانی متولد می‌شود که درد و طلب مشترکی در آن جمع به وجود آمده باشد. این طلب مشترک است که آرمان جمعی آنان را می‌سازد و به دنبال همان است که به حرکت درمی‌آیند.

عوامل وحدت

پس عامل مشترک در تمام دردها و آرمان‌های ملی که موجب شکل‌گیری ملت‌ها در جهان شده، همین احساس و اراده نفی ظلم و طلب عدالت است. تیبرومند، نویسنده و محقق غربی، نیز ملت‌های امروز جهان را به دو اردوگاه محرومین و بهره‌وران یا کشورهای صنعتی و کشورهای عقب‌مانده تقسیم می‌کند. این تفکیک و تمایز اگرچه با واقعیت امروزین جهان بشری تطابق دارد، اما تمام واقعیت نیست.

عدم مسئولیتی که «فانون» به آن توجه کرده است ناشی از این واقعیت است که درد و طلب مشترکی که در جامعه آفریقایی به وجود آمده، در بعضی بخش‌ها در اهداف و داعیه‌ها هنوز ضعیف است. بنابراین در محرومیت و محکومیت ملت‌ها، مسأله «داعیه» هم مطرح می‌شود. سیاه‌ستایی، اگر تکامل یابد و به حقیقت‌ستایی و عدالت‌پرستی محض برسد، آنگاه نهضتی فروزان و شکوفان، میوه آن خواهد بود. دو عامل و عنصر عشق و شوق به عدالت، حق و آزادی، وجدان هستند که مشترکاً معیار حقانیت و مشروعیت یک نهضت می‌توانند باشند. اسلام به پیروان خود می‌گوید که این اختلاف رنگ‌ها و نژادها و زبان‌ها که در ملت‌های روی زمین می‌بینی، چیزی اصیل و جوهری نیست. در مجموع، آن مردمی عزیز و شریف‌ترند که در راه تکامل انسانیت قدم بردارند. و بدین ترتیب، بنیان ملیت شما و عامل سازنده وجدان مشترک در شما، ایمان به خدا (داعیه) و جهاد شما (درد مشترکی که اثر عملی یافته و به مرحله قیام و فدای نفس رسیده است) خواهد بود.

«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه.» ملت‌های اسلامی گوناگونی که این‌همه از هم جدا هستند، به لحاظ داعیه و جهان‌بینی تحت تعلیم و تلقین چنین آموزش‌هایی هستند. و این خود فرهنگ مشترک این مردم را می‌سازد و همین فرهنگ اسلامی و توحیدی برای آنها قهرمانان و شهدا تربیت کرده و خاطره‌ها و حماسه‌هایی به جا گذاشته است که مجموعاً در بافت وجدان مشترک و اسلامی آنها نقشی مهم دارد.

در قرن اول هجری، اصول و داعیه‌های توحید و اسلامی آن‌چنان آشکار و روشن به مردم ابلاغ گردید که تمام مردم متمدن آن روزگار با جان و وجدان خود پذیرا شدند و به زودی یک ملت مشترک یا «بین‌الملل» اسلامی به وجود آمد. ولی این وحدت به زودی به تفرقه بدل شد، چرا که سرکردگان آن زمان نخواستند یا نتوانستند مفاهیم واقعی داعیه‌های اسلامی را درک کنند.

تمدن غرب نیز که از قرن‌ها پیش در خفا و علن با اسلام می‌جنگد، با مشاهده این پدیده به جنب و جوش افتاده است؛ یعنی غرب بورژوا و استعمارگر با بلوک شرق مارکسیست از در همزیستی مسالمت‌آمیز درمی‌آید و از سوی دیگر با اتحاد ذاتی با صهیونیسم، دولتی در قلب ملل اسلامی ایجاد می‌کند و همچنین در تلاش است تا دل پیروان ادیان دیگر، چون بودائیان و زرتشتیان و… را به دست آورد. اکنون چنین به نظر می‌رسد که غرب مشغول تجهیز و اتحاد تمام قوا ضد اسلام و ضد عدالت علیه اسلام و مسلمانان است. به همین جهت، از اطراف و اکناف توطئه‌ها و اقدامات بسیاری برای تضعیف اثر شعارها و تعالیم اسلامی کشف می‌کنیم.

مجموع این توطئه‌ها و اتحادها موجب تقویت حس درد مشترک در میان مسلمانان دردمند می‌شود و بافت وجدان ملی ایشان را تقویت می‌کند.

ما و اسلام

از ابتدای دوره هخامنشی که تمام ایران کنونی به اضافه قسمت‌هایی از کشورهای همسایه تحت یک فرمان درآمد، تقریباً دو هزار و پانصد سال می‌گذرد.

ملت‌پرستی در عصر حاضر

حقیقت این است که مسئله ملت‌پرستی در عصر حاضر برای جهان اسلام مشکل بزرگی به وجود آورده است. گذشته از این که فکر ملت‌پرستی برخلاف اصول تعالیم اسلامی است، زیرا از نظر اسلام، همه عناصرها علی‌السوا هستند، این فکر مانع بزرگی است برای وحدت مسلمانان. از این طرف، فکر ملت‌پرستی و نژادپرستی، فکری است که می‌خواهد ملت‌های مختلف را در برابر یکدیگر قرار دهد. این موج در قرون اخیر در اروپا بالا گرفت؛ شاید در آنجا طبیعی بود، زیرا مکتبی که بتواند ملت‌های اروپا را در یک واحد انسانی و عالی جمع کند، وجود نداشت. این موج در میان ملت‌های شرقی به وسیله استعمار نفوذ کرد. استعمار برای این‌که اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» را اجرا کند، راهی بهتر از این نیافت که اقوام و ملل اسلامی را متوجه قومیت و ملیت و نژادشان کند و آنها را سرگرم افتخارات موهوم نماید. فکر ملیت و تحریک احساسات ملی شاید بتواند آثار مثبت و مفیدی از لحاظ استقلال برخی از ملت‌ها به وجود آورد، ولی در کشورهای اسلامی بیش از آن که آثار خوبی به بار آورد، سبب تفرقه و جدایی شده است. در مبارزاتی که در قرن بیستم به وسیله مسلمانان علیه استعمار صورت گرفت و منجر به نجات آنها از چنگ استعمار شد، بیشتر از آن که عامل ملیت تأثیر داشته باشد، عامل اسلام مؤثر بوده است؛ مانند مبارزات الجزایر، اندونزی، کشورهای عربی و پاکستان.

می‌گویند علت اینکه مرحوم سید جمال‌الدین اسدآبادی ملیت خود را مخفی می‌کرد، این بود که نمی‌خواست خود را به یک ملت خاص وابسته معرفی کند و احتمالاً بهانه‌ای به دست استعمارگران بدهد و احساسات دیگران را علیه خود برانگیزد. تبلیغات زرتشتی‌گری نیز که این روزها بالا گرفته و مد شده، یک فعالیت سیاسی حساب‌شده است. همه می‌دانند که هرگز ایرانی امروز به زرتشتی‌گری بازنخواهد گشت؛ تعالیم زرتشتی جای تعالیم اسلامی را نخواهد گرفت. شخصیت‌های مزدکی، مانوی، زرتشتی و همه کسانی که امروز تحت عنوان دروغین ملی معرفی می‌شوند و هیچ ویژگی خاصی جز انحراف از تعالیم اسلامی ندارند، خواه آن که رسماً به نام مبارزه با اسلام فعالیت کرده باشند یا مبارزه با قوم عرب را بهانه قرار داده باشند، هرگز جای قهرمانان اسلامی را در دل ایرانیان نخواهند گرفت. این را همه می‌دانند.

توجه داریم که احساسات ملی تا آنجا که جنبه مثبت داشته باشد و نتیجه‌اش خدمت به هموطنان باشد، قابل توجه است، ولی آنجا که جنبه منفی به خود می‌گیرد و موجب تبعیض در قضاوت، در دیدن و ندیدن خوبی‌ها و بدی‌ها، و در جانبداری‌ها می‌شود، ضد اخلاق و ضد انسانیت است. توجه داریم که منطق عالی‌تری از منطق احساسات ملی و ناسیونالیستی وجود دارد که طبق آن منطق، علم و فلسفه و دین، فوق مرحله احساسات است. احساسات قومی و غرورهای ملی در هر کجا مطلوب باشد، در جستجوهای علمی، فلسفی و دینی مطلوب نیست.

واژه ملت

کلمه «ملت»، کلمه‌ای عربی است و به معنی راه و روش است. در قرآن کریم نیز این کلمه به همین معنی آمده است. این کلمه هفده بار (در ۱۵ آیه) در قرآن آمده است، ولی مفهومی که این کلمه در قرآن دارد با مفهومی که امروز در زبان فارسی مورد استفاده قرار می‌گیرد و از آن، کلمه «ملیت» مشتق شده است، متفاوت است. ملت در اصطلاح قرآن به معنای راه و روش و طریقه‌ای است که از طرف یک رهبر الهی بر مردم عرضه شده است. مثلاً می‌فرماید: «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَاهِیمَ» یعنی راه و روش پدر شما ابراهیم. یا می‌فرماید: «مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً». بنابراین از نظر قرآن، یک مجموعه فکری و علمی و یک روشی که مردم باید طبق آن عمل کنند، ملت نامیده می‌شود. بنابراین، ملت با دین یک معنی دارد، با این تفاوت که یک چیز به اعتباری دین است و به اعتبار دیگری ملت نامیده می‌شود. آن اعتباری که ملت نامیده می‌شود این است که آن چیز از طرف خدا به پیامبری ابلاغ می‌شود که مردم را بر اساس آن رهبری کند.

علماي فقه اللغة می‌گویند: یک تفاوت میان کلمه دین و کلمه ملت این است که کلمه دین را به خدا می‌توان اضافه کرد و مثلاً گفت «دین الله»، یعنی دین خدا، و همچنین به فرد پیرو نیز اضافه می‌شود، مثلاً گفته می‌شود: «دین زید»، «دین عمرو». ولی کلمه ملت نه به خدا اضافه می‌شود و نه به فرد پیرو. گفته نمی‌شود: «ملت خدا» یا «ملت زید» یا «ملت عمرو»، بلکه به رهبری که از طرف خدا مأمور رهبری مردم بر طبق طریقه خاصی است، اضافه می‌شود، مثلاً گفته می‌شود: «ملت ابراهیم» یا «ملت عیسی» یا «ملت محمد». مثل این است که در مفهوم این کلمه رهبری گنجانده شده است. از این نظر می‌توان گفت که کلمه ملت نزدیک است به کلمه «مکتب» در اصطلاح جدید. کلمه مکتب نیز معمولاً به رهبر یک روش و مسلک اضافه می‌شود.

کلمه ملت در اصطلاح امروز فارسی

امروز کلمه ملت به یک واحد اجتماعی گفته می‌شود که دارای سابقه تاریخی واحد و قانون و حکومت واحد و احیاناً آمال و آرمان‌های مشترک و واحد می‌باشند. به یک طبقه از مردم، ملت می‌گوییم؛ یعنی آنها را به دو طبقه تقسیم می‌کنیم: طبقه حاکمه و طبقه محکومه. به طبقه حاکمه کلمه دولت و به طبقه محکومه کلمه ملت اطلاق می‌شود. این اصطلاح فارسی یک اصطلاح مستحدث و جدید است و در واقع یک غلط است. در صد سال و دویست سال و هزار سال پیش هرگز این کلمه در زبان فارسی به این معنی غلط استعمال نمی‌شد. اعراب امروز در مواردی که ما کلمه ملت را به کار می‌بریم، از کلمه «قوم» یا «شعب» استفاده می‌کنند. مثلاً می‌گویند: «الشعب الإیرانی» یا «الشعب المصری» و غیره.

 

و…………………..